می جهد شیشه / گاه / از گرما
می شکند عابر / آه / در گذرگاه
تو چرا بی جهت نگرانی ؟
نیستم / هستی ؟
کسی که چهره ندارد در نگاه / گاه
نمی ریزد بی جا / آه
خیابان سرشت ِ دیگری ندارد جز خیابان
و نام دیگر ِکشتارگاه
شهر نیست دیگر / آه
ما بارها در کافه هاش
تلخ و شیرین با قهوه هاش
ودکاها نوشیده ایم یواشکی
با طعم ِ رازیانه و تهران
در چشم ِ پانزده سالگی / و پانزده سال بعد / و بعد / بعد
و سپس کشیده ایم تن / بی کران
تنهایی وطن / بی کران
درهمین دود و مه و دود
از همین آرامشگاهی / گاهی / خیابانی
تا بی کران!
تو چرا بی جهت نگرانی؟
نیستم / هستی؟
یا ادامه بدهیم ؟
مهدی رودسری
2011-08-29