ساحل ِدیگری در پیش رو هست؟
نیست صحبت دیگری جزتلاقی ماسه با موج در شکن ِ چشمهای ما
سایبان ها را با سکوت دمساز می کنیم
گربۀ نرم ِ آفتاب در بغلم
خوابیده زیر پلک های او طراوتی همیشه جوان
و آسمان تا بی کران
پتوی آبی آرامشی که ریز ریز در آن
ابرها لکه می شوند و می میرند
می بینی؟
و می چرخیم برهنه به سوی یکدیگر
نور از گربه می گریزد
میان ما
سایه گسترده تر می شود
گم می شود فاصله از انزوای ما
دوباره به داخل هم ورود می کنیم
می سازیم سازهامان را هم کوک
و مصایب ِ سفر را فراموش می کنیم
بیداری؟
از جانب ِاو جوابی چشم باز می کند
آماده ام!
می نشیند مقابلم
می نشینم روبروی تنش
و گربۀ مشتاق نا گاه می جهد
می دویم در پی اش
و جهان هیچوقت چنین بیدار و
خواب و
شناور نبوده است.
مهدی رودسری
2011-09-21