پاییز / تولد ِ میزان ها ست
چه پاییز پـُرمحبتی در این سبز جاریست
باید از تیرک ِ چشم هاش بالا برویم
به موج لغزندۀ روشنایی / رفیق ِ قدیم ِ چراغ / سلامی کنیم
اگر اجازه دهد تا سیگاری بکشیم
تمام فکرهای تنبل را در بادکنکی فوت کنیم / به بادش دهیم
و از مردمک ِ چشمهاش بگذریم
به داخلش رسوخ کنیم
آنجا تهی ازجاده ها و ایستگاه هاست
خالی از گاراژهایی که ماشین هایی در آنها زندانی اند
در آنجا آب ها از فیلترها عبور نمی کنند
داخل ِ لیوان ها از زنگ های تلفن ها خالی ست
من میهمان ِ دیشبش بودم
فقط یک پا داشت
شلوار گل بهی رنگش چون سُرسُره ایی عاشق به اعماقِ ِ بی خاطره گی می رفت
و هیچ کفشی برای خاتمه ها خاکی نبود
از سوراخ ِ پاشنه هاش گذشتم
و شادی آماده با دو گیلاس ِ همرنگ از سکوت های سنفونی پنچم
بیگانه با نام های ما
مرا به گسترۀ / آه ها / دعوت کرد
نگفتم سه تارم / یادم
رفته باید برگردم
فهمید
ماهی مسیر را روی زبانم رها کرد
پلک هام را روی پلک هاش نشاند
و گفت : بر ریشه های من همیشه نیمی از تو حکومت می کند
و رویا به صبح پیوست
فرود آمدم
سپیده سیگار می کشید
و قهوۀ پاییز / داغ
در استکان ِ نـُت های تنهایی / مواج
شنیدیم
و نوشیدیم.
مهدی رودسری
2011-11-02
نو زایشی نو
به صفای بی تای استاد علی اصغر خان ِ معصومی نقاش
ونوای دلنشین ِ سه تارش
ناگاه سار / خاکستری / می بینی؟
چون پتوی سفید ی ابر با لکه های مزاحمش سیاه / می بینی؟
من در درون ِ سا زم / کوکم / تهی از تنهایی
شراب در کوچه از دوچرخه پیاده شده است
به پنچره خیره شده است شاید برای سلامی
نه / ما نمی بینیم
از تیرک ها سیم ها غایبند
چراغ ها فقط خورشید ِ خاموشی گاهی
به اسفا لت و سگ ها نگاهی
لبخند زنان / درختان ِ پاییزی
من برای دندانی که دیروز کشیده ام زبان می سوزانم
ناگاه سار / حفرۀ سرخ را می بیند
می بینی؟
نوک می زند تا فرو نشاند شهوتی شفاف را
می بینی؟
در بی خوابی به رویا مبتلا شده ایم
چراغ ها / چرا چرا چرا خسته اند؟
من در چشم ها م می میرم
و باران به قطره های یخ می گراید
تو نیز سکوت ِ منجمد ِ یک بهانه ایی
وقتی بر زمین ِ قهوه ایی می شکنی
و سرانجام باد بدون ِ تاخیر می دود
قطر ه ها ی انجماد را می وزد
ماه به زیر سایبانی که نقاشیش ناتمام رها شده است می پذیرد ما را
من برای سیگاری که خیس از دود است سار را
به کبریتی قسمش می دهم تا روشنم کند
به گرمای تنت / دست های تو / قسمش می دهم
و طراوت ِ بی تاب ِ تنهایی تو / قسمش می دهم
تا روشنم کند / می بینی؟
هنوز در این حفرۀ درد
زبان به جستجوی غنچۀ ریشه هات
دندان می جوید / چشم ها می جود
چتر را می بندم
سار می پرد
و ناگاه می گویی : هنوز زود است
می شود باز هم در خواب و بی خوابی شناور باشیم
شیشه را بر پنچره نبندیم
باز گردیم
ما ادامۀ هر بازی بی بازگشتیم .
مهدی رودسری
2011-10-31