پاییز ( یک )
یک بطری شراب / یک بسته سیگار
باز من و تو به هم رسیدیم
حالا باید دنبال ِهم بدویم
هم را بگیریم
در بارۀ آن حرف ها بزنیم
خبر های روز / بنوشیم
اخبار ِ شب / بکشیم
و شعری بنویسیم
تصحیح کنیم
تا وقت ِ هماغوشی
ماه
آه !
مهدی رودسری
2011-11-25
پاییز ( دو )
همۀ راه ها به بی راهی ختم نمی شوند
بریم
فاصلۀ امروز تا فردا شبه
ما چراغ های قرن ِ بیست و یکم و بیست هم گاهی ترسیده ایم
خاموشی گرفته ایم
بوی تحقیر – تنهایی – تلخی طعم از همه جورش
جوراجورش
سیگار داری؟
من هم از تی – وی ها متنفرم
مثل ِ هیچ از گاهی زندگی ما مردم حرف می زنند
روشن شد؟
بریم
دست او دست دیگری را دست در دست
خاتمه ندارد راه
جاده دروغه اِی ماه
راه ِ تابان
با توایم.
مهدی رودسری
2011-11-25
پاییز ( سه )
چرا نباید زندگی کنیم؟
مثل ِ شلوار / پیراهن در حراجی ها
دامن دامن در جنگ ها
دو فروشگاه ِ بی همنام / همنفس
چرا باید فروخته شویم ؟
همۀ اعتراض ها به تحقیر ختم شد
بطری آبی بودیم برای نوشیدن
نو شدن / نوشیدن / شدن / آه
حالا تشنۀ مرگیم بی خبر
تا بار دیگر
ماه / به ساز
اِی آه تابان .
مهدی رودسری
2011-11-
پاییز ( چهار )
فقط گناه کاران نمی دانند
چه گـَندها زده اندیم
ما و مادر در اقلیتیم
وقتی از آسمان استفراغ می بارد
و چترهای معجزه مچاله می شوند
اِی دیر آشنا
بی دلیل / بی دریغ
حالا که صمیمی شده ایم مثل ِ خیلی چیزها
فقط نگو که نامت زمین نیست
به حدس هام وا گذار
چه گـَندها که نزده اندیم.
مهدی رودسری
2011-11-25