یک بار دیگر روز با آسمان آبی
می فشرد زمین سیاه را
بر سینه و
دوان دوان از چشم پنچره ها عبور می دهد
خورشید را
دزدان تاریکی در پشت ِ پنچره ها یا کودکند یا همسر
و ترس شان که می ریزد از فنجان ِ شیر در دهان
لب می لیسند و بی حوصله به ساعت ِ ستیزنده غـُره می روند
یک بار دیگر لباس های ساعت نـُه
یک بار دیگر عبور ِ خمیازۀ کلید از خواب ِ قفل
یکبار ِ دیگرمعجزۀ پا که همواره می دود می ایستد این بار
همسایه از پاروی دسته بلند بیکاره کنده می شود
تا بیهوده حرفی زند مبهوت :
باور کنید آخرین پولک ها ی بازیگوش
روی زبانم تشنه
نشستند شب ِ پیش و همچنین بر زمین ِ سیاه
همچو جـِن
وناپدید شدند سریع
باور کنید شناور شد از قعر سرما
مکث های گرما
احساس نکردید شما ؟
که شب در سکوت ِهیترها سبک تر نفس می کشد
واکسیژن ِ خواب سبک پاست میان ِ تصویر های رویا
و پوشاک های سنگین آمادۀ خدا حاقظی
همسایه آه !
باید برویم
یکبار دیگر راه چون راه
نور را چون نور به آغوش می کشد
تو را هم که چون ماهی شناوری
و داری ازوسط ِ اشعه های بهاری می جهی
یک بار دیگر به قلاب گیر می دهد
طبخ می کند
شادمان و
شاد خوار می جود .
مهدی رودسری
2012-03-05