خیابانی خسته / ازدو سو بسته
به تماشای آتشی نشسته
سرکش از آغوش ِ خانه ایی
شعلۀ مشعلی ناهنگام
سنجاب های ترس / دهلیزهای پنهان / گربه های مهاجم / دوستی های ناگزیرند
سایۀ ترسوی درخت ها در رقص ِ نورها
گاه می لرزند / گاه گم می شوند
ریزش ِ اشک های اضطراب را فراموش نکنید
ازدحام ِ هشدارها از بلندگوها
ریز ریز می ریزند
چون طپش ِ اسامی مدفون در شناسنامه ها
فقط پرستوها برای لانه ها دعای بقا می خوانند
از اعماق ِ صندوقی نا آشنا
آیاتی آشنا از روشنا می گریزند
پر به پرهای شعله ها می سایند
در دود ِ دیوانه فرو می روند گاه
و ناگاه
چون جرقه هایی جیغ کشان دراوج هایی پنهان
ناپدید می شوند
کاش آنچه می دیدم
قلبم می نوشت
و تو فراموش نمی کردی.
مهدی رودسری
2012-06-27