اگرچه نیمه شب است
با خواب ِ من در ستیز است
همیشه در همین وقت ها، لباس ها منتظرند
من از بنفشه های وحشی ی دمیده
بی تردید
در کناره های جوی های خشک
فقط خاطرات ِ بد دارم
قاب های خالی از دوستان ِ قدیمی
دهان هایی تهی در آخرین نگاه ها / آه
که راز ِ تلفظ ِ صحیح خداحافظی را
ناگهان فراموش کرده اند
و بدرود های گوناگون / در زبان های سخت ناشناس
زمان های گم / آشنا شاید / ناآشنا گم / ناشناس شاید
قطاری دور خراش می کشد بر دلم و می ایستد
باید از جنگلی گذشته باشد
دانگ دانگ ِ دارکوب ها را شنیده باشد
تا ترانه های بیگانه مگر چند ارکستر عبور کرده ام
که پرده های بهت هم سال هاست پوسیده اند
پاره پاره شده اند
از چوب بست ِ تکرار فرو افتاده اند
بیگانه انگار خسته بود که نشست
فقط ستاره های مخفی خیابان می دانند
جیب های ما خالی ست
بیهوده در جستجوی آتش ایم
سیگار ِ تفکر ! فندکی نیست
اگر گردش این شب نفس نگیرد
به دود های گذشته رجعت می کنم
و باز می گردم
روشنت می کنم.
مهدی رودسری
2012-07-05