به شب چرانی ی چراغ ها مهمانیم
درک کرده ایم که عشق فقط یک بار شانس می دهد
شهری که کام به دل ندهد
تن به زیر ِ چتر خواهد داد
ما از کوچ ِ جوانی باز گشته ایم
تمام روز ، امروز باران بود
دفعتاً اتفاق می افتد
که خورشید نابینا باشد
و ما برای جاودانگی حرص نزنیم
نگرانی ها را پشت ِ در درآوردیم
و پای برهنۀ پدران به یادمان آمد
تنها به گورستان ها ، ماندگان را چه تنها رها کردند
برای هر پرسشی ، پاسخی آه می کشد گاهی
و ما شبیه کودکی که پدر شده است
پرده ها می بندیم
پیمانه ها پُر می کنیم
و پاکوبان به تکرار تو می رقصیم
که تا ما یک کلاغ
گورستان است.
مهدی رودسری
2012-07-26