«قلبتان را در قابلمه بگذارید تا بپزد
کمی به آن فلفل الهام بزنید
شعله را کم کنید
نمک فراموش نشود
نور اتاق را بکاهید
آسمان خاکستری نیست که نباشد
پرده را بکشید
خـُب بادکی اگر نمی وزید بهتر بود
شب هم که برسد از راه نور الا نور می شود
ماه می آید و بی اعتنا به شما و این روزگار ِنادوست
با شاعران لاس می زند»
در تمام کانال ها درس آشپزی می دهند
خیالی نیست ولی
در همین خانۀ باسمه ایی
می نشینم و بـُق می کنم شعر
چشم می درانم آن سوی پرده برف
برهوت ِسفید بر قطار خانه های کوچه نشسته
و لعنت می فرستم به این آسمان که این روزها آبی ی آبی است
به این کاج های همیشه سبز
به شیک پوش های پوست کلفت
مدرن های سلاخ
پوک های زود به خیر صبح
گیلاس شرابم را بالا می برم
بر صفحۀ نقره ایی لبخند می زند او کسی
Cheers!
هنگامه کسرایی
2013-02-11