در انبوه این همه برف گیرم
که چرخ هام در جا می چرخند
پایی که بر پدال ِ گاز می تازه
کف اش همون کفش ِ هر صبحه
که کف کرده رنگ ِواکس یادم نیست
هی می میرم و هی استارت می زنه
بس که مایوسم از این رانندۀ بی عرضه
برفی که بر سینه ام فشرده منجمد
قوی تر از خود ِخداست که نان ِ پوک خورده
کمتر از قدیم نیست تقدیرش در این روز ِ یتیم
هی جلو می زاره و هی عقب می کنه دنده
هی به چپ و راست فرو می بره فرمان
در این میانه به چشم ها بهانه
تا هِر و کِر بخندند از دست ِ سیگارها
لای انگشت ها دود ِ تنهایی از مشت ها
دور از جان ِ شما دروغ چرا
پـَـرک ها هی دوغ تر می شوند
شدیدتر می بارند دانه ها
بر خواب ها گستاخ تر
بیداری؟
گیر کرده ایم در انبوه این همه برف
و چراثقالهای ترسیده مخفی اند
با یک نگاه ِ بی رحم به ِ کاپوت های پریده رنگ
می شه فهمید چقدر چرخ روی یخ و برف در جا چرخیده
بر بی انتهای سفید از رادیاتورهای سوراخ
زنگار ِ شاش پاشیده
کاش پیاده بودم اِی راننده
شال ِ پشمی روی برفگیر ِ چشمی
می بستم مثل ِشعری که بعد ازِ حنجره
ترانه می شه و می رفتم
ردم را بگیر و بیا …………….. می خواندم
برای آینده شبیه مرگ نباش
مثل گذشته تلخ نباش
در انتظار ِ هیچکسی ببین
بی خودی باطری مصرف نمی کنم…………. می خواندم
در انبوه این همه برف
واسه عبور از این همه جان های فرسوده
قبرستان مجانی مفت معامله نمی کنم
شادی ی بی قیمتم ………… می خواندم
گران تر از یقین های خدایی
که قبض ِ جریمه هاش
بطری ی آب ِ یخ زده است
جیغ ِ در بسته است
نیست؟
ردم را بگیر و بیا
برای یادآوری می غـُرم
بوق ِ من / قلب ِ تو
( ما همیشه با هم دوئت خوانده ایم یادته
یادگار ِ وطنی که ماشین ها و راننده هاش
همیشه بی وطن بودند و لالمانی پیروز)
فراموش نکن درکوک ِ شوره
گاهی باید از گوشۀ دلکش
ماهور بخونه .
ته تیتر ِ یک متن : امروز هزارها ماشین در اتوبانی
گرفتار شدند در بورانی
که در پیش بینی ها نبود.
مهدی رودسری
2013-02-22