و حالا رویا
وقتی نیست که پشت ِ شیشه ها به خیابان نظر کنید
خون فرش ِ پنجره بر سنگ
خیابان نیست نگاه ببینید
جویبار ِفرش سنگ ِ روان
نیست شیشه بر پنجره
حنجره بشنوید شما آواز خنجر می خواند:
حالا وقت ِ آنه که اینی به دینی شیشه بزنه
روبروی باران شکسته بباره پنجره
خاطره ببینه خیابان چهار خونه چوب
دور از ما چقدر نزدیک می بینه
نتیجه : پشت ِ حالا خیلی رویا
نایستاده و نه عبور می کنه
آن حالا وقتی نیست
وقتِ این است موضوع :
باز نرودا پنجره در شعر ِ شاملو شد
شیشه شکستیم.
مهدی رودسری
2013-02-25