درد کجا نیست که چشم می زند همه سو داد
از پنجره فریاد که خوابش نمی آید
گاهی تفنگم به خودم شلیک می کنم
تانکم و شعله بر شهرم می افکنم
بمبم بر خانه ام می بارم
رایانه ایی زیرجلکی مین ِانفجار
مسلسلم تی وی و رادیو می سراسرم
شکر خدا گاهی پهپادِ قاتلم
می بینم از دور و از نزدیک جان می ستانم
برای گلوها گره طنابم دارم
زندگان را مثل خلال دندانم آونگ می کنم
زندان بان ِ شب و روزم گاهی
مهمان دار ِزندان بانم
با ذره بین رویا شکار می کنم
دور از جان ِ سایه ابتدا شکنجه و بعد
خاکستر از نعش فوت و نوش جان می کنم
به غرغر ِیک لیوان آب گوارا گاهی اکتفا می کنم
گاهی دهان مسواک می کنم
در انتهای بی گناهی نشسته انسانم
در فراموشگاه معمولن شاعرم
قافیه را لغت به مُغت
با لذت ِ تمام ردیف می کنم.
مهدی رودسری
2013-03-04