تلاش می کنم آنچه می بیند دوربین تا دیده شوی را دیدار ِتو ببینم
روزت را فراموش نکنم امروز که پیاده آمدی بدون ساک و چمدان
باور کردیم حرفِ مفت بود سفر و همین اطراف بودی تا گل بچینی
دسته ایی گل ِوحشی وسط ِ روزنامه نشاندی که مثلن سفره است پهن
نشستی کنار ما روی زمین
ستون ستون شعر خواندی از نوشته ها لیوان لیوان تشنه هم که نبودیم
نوشیدیم از تو حرف های زیادی تا نان و نیمرو و نعناع
جمله به جمله نشستند روی کلماتِ سیاهِ شنیدنی
تا جیغ ِ مچالۀ لب ها کاغذ ترکرد و چند چین بر پیشانی بیشترکرد و
تک چشمی پشت ِ لنز و چشم ِدیگری پلک بست و داد کشید یک دو سه چهار
بشقاب بشقاب گرسنگی رفت به جنگِ قاشق و چنگال
و کور شوم اگر نبینم ثبت می شوید دراین فضای ماندنی
خالی از پُر می شود سفرۀ بر چیدنی
دوباره سفر می کنی تو
ما پراکنده می شویم
من می ایستم
گاهی دوربینم
بعضی ها را می چینم.
مهدی رودسری
2013 -03-08