آمده بودم بمانم
از کنار راه پله گذشتم
وارد آشپزخانه شدم
نگاهی به چراغ گاز انداختم
میز میز بود
صندلی ها خاکستری وبی اعتنا به نگاه ها
پاهای باریک فلزیشان را
زیر میز پنهان کرده بودند
هیجان زده بودم
مثل همیشه عجله داشتم
از کارپردر آمد گفتم
پیش خرید خانه بزرگتر
از نرخ وام های جدید
حرف به میان حرف آمد
چند دست لباس مرتب
سفر به ایران
تهیه بلیت از ارزانترین آژانس
خرید عینک طبی را
فراموش نکردم
حرفها تمامی نداشت
شب کوتاه بود
صدای خرناس فن دلنواز
صبح شاید هم خیلی زودتر
همان نیمه های شب رفته بود
وقتی خواب بودم
من خسته از هماغوشی
خیره به سقف
تا لنگ ظهر فکر می کردم
چرا حقوق بیکاری ائی آی
به حساب نریخته است.
هنگامه کسرائی
2013-04-12