وقتی سه نفریم یکی باید برود خبر بدهد
جسد منم او شاهد است در دفترش می نویسد:
آب رفته این جسد یک دست ندارد
آنکه می رود یک دست دارد
آب رفته این جسد یک پا ندارد
آن که مانده یک پا دارد
کروکی می کشد دور ِ من استعداد ندارد
با پوتین پاک می کند خطی معوجی از دور سرم
دوباره درخطی کج می اندازدم
گیسوی بلندم مهاجری از آسیا سیاه
هفت لالۀ رنگی بیرون از انتهای بافته ام
ننشین نکن این آخ داخل ِ زندان ِ خط می پوسد لاله های موهایم آه نمی فهمد
این صحنه گنجایش ِ شاهدی دیگر ندارد
یک نفر می آید بر می خیزد او می نویسد :
آب رفته این جسد یک چشم ندارد
آن که شاهد است یک چشم دارد
می رود لنگان از میان دو چشم
سوی خانه ایی که آب ِ آشامیدنی دارد
شاید دختری که نمرده است آنجا در آن خانه بر دیوار اتاقش
عکسی از هفت لالۀ رنگی از گیسوانش دارد.
مهدی رودسری
2013-03-25