در پروانه هایی که پر نیست پا هست
جاده تا پاداش به ادامه راه می یابد
من جنگلم انبوه از آغوش های بی دلیل
گاه شعری در این میانه بیدار می شود
حرف می شوید در زمزمۀ جوی بار ِ دیگر
خیس می پاشم در فاصلۀ دو درخت
روی طنابی که می گوید:
من ازبودن سرشارم ببین
هرگز خفه ات نمی کنم
و شهامت ِ شعرها کتاب ها می شوند
گاوها به خوردن تشویق می کنند
و نشخوار ِ گاو در تصادف ِ لذت وهضم
پروانه می شود
از هوا راه می گیرد
استشمام ِ شهر جان ِ منست
افتاده در اتاقی بیدار می شوم
خنکای پنجره پلک بر پلکم می کوبد
پنداری در من پایی پدیدار می شود
پوشیده پر
در دور دست کسی سوت می کشد
قطاری آمادۀ گذر از تونل هاست
ساعت را برای آسودن در جنگلی
مجنون می کنم
لیلای من تویی.
مهدی رودسری
2013-05-27