همه می دانند این آمبولانس افقی می برد عمودی را سوی بیمارستان
زمین مسطح شده بار دیگر پایان ِ انتظار است
خار وحش ها می رویند از داخل ِ چشم ها
تو باور نمی کنی بر کتف ِ پهن ِ من
منشور ِ رنگ ها مانده از خال کوبی ی سالها پیش جشن ِآتش بازها
پیاده می دود برانکارد همراه کفش ها
لنگ است پایی که می نوازد مارش ِ بدرود
درهای اتوماتیک باز و بسته به نظر ِ توست
که جراحی شوم یا قلبم همیشه عاشق بماند
آنکه نمی داند رویای مسقفی را راهرو مسطح می بیند
خوابیده است
یک تیغ که نمی دانست تیغ است
مرا بریده است.
مهدی رودسری
2013-07-13