خاک ِغریب( یازده)

منتشرشده: آگوست 26, 2013 در Uncategorized

  

مثل بارانی که تند بارانی را خیس می کند

سر سلامت است که زیر کلاه

اما آب از کفش ها می گذرد بوی گند ِجوراب

از لوله های شلوار تا سوراخ های دماغ

و رویا یادآوری می کند که از هفتۀ پیش تا حالا پوشیده پاها چرا؟

همین دلیل ِبدیل است که برق می زند چشم می ترسد

همین بدیل ِدلیل که رعد می زند گوش می ترسد

همان همایش ِسرگشته در سرگذشت ِ گذشته به آینده

که بی دلیل در حال ، در حال ِ آوردن ِ دلیل است

که بی بدیل در حال ، در حال ِ بدیل آوردن است

حال مثل ِ بارانی که خیس از بارانی عبور می کند

بی دلیل نیست که از پیراهن می پرسد

چرا چنین بی بدیل می لرزی

از تو نیز عبور می کنم

از پوست خواهم  پرسید

چرا چنین بی دلیل می ترسی

از تو نیز عبور می کنم

 از جان می پرسم

و رویا یادآوری می کند

هفتۀ پیش مُرد

چرا یادت نیست

در جادۀ خیس جان ِ بی بدیل

تصادف کرد و در طی حال

هول کرد و بی دلیل مُرد

مثل ِ بارانی که تند بارانی را .

 

مهدی رودسری

2013-08-26 

  

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s