خاک ِغریب( بیست و سه)

منتشرشده: نوامبر 10, 2013 در Uncategorized

 

 

آسمان می ریزد

ستاره های پاییز بر گیتار

صدای رنگارنگی از گمشدگان

در آیینه  فرو رفتگان

از  دیوار گذشتگان

حذر می کند از کپُۀ برگ ، کپَۀ مرگ

می ترسم از بادی مست و متبسم

در مرز ِ کوچه با خیابان در جدال

حذر می کنم و می آید

با کلاهی از کلمه ، یک کلام

پیچان در دایرۀ الفاظ

عصایی از آخرین سخنرانی

در میدان آن شهر ِ ناشناس

در دستی که ناپیدا و باز

می بینم که نمرده است

دعوتم می کند به قهوه

به قدم زدن تا کافۀ گفتار

باز کردن دری به باغی

که می دیدمش پیدا

و ندیده از آن می گذشتم .

 

مهدی رودسری

2013-11-10

 

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s