آسمان می ریزد
ستاره های پاییز بر گیتار
صدای رنگارنگی از گمشدگان
در آیینه فرو رفتگان
از دیوار گذشتگان
حذر می کند از کپُۀ برگ ، کپَۀ مرگ
می ترسم از بادی مست و متبسم
در مرز ِ کوچه با خیابان در جدال
حذر می کنم و می آید
با کلاهی از کلمه ، یک کلام
پیچان در دایرۀ الفاظ
عصایی از آخرین سخنرانی
در میدان آن شهر ِ ناشناس
در دستی که ناپیدا و باز
می بینم که نمرده است
دعوتم می کند به قهوه
به قدم زدن تا کافۀ گفتار
باز کردن دری به باغی
که می دیدمش پیدا
و ندیده از آن می گذشتم .
مهدی رودسری
2013-11-10