تیشه بر ریشۀ شیشه ( شش )

منتشرشده: مارس 3, 2014 در Uncategorized

 

می ریزی تو نگاهم

ریز ریز وسفید می ریزی تو

مروارید های فراموشی

یاقوت های رفته

می ریزی ریز ریز تو

یادم می آید در تهران یک کامیون

چند مرد بیل بیل

روی خیابان می ریختند خاک و نمک

یادم می آید با بلند کردن یک دست

به یک دست ِآنان سلام می کردیم

دست های ما چه فقیر بود

حالا فقرا چند برابر شده اند

این خیابان تا بی انتها

پُر از خبرهای ناخوش است

این جاده هم اپیدمی انفلونزا می رود

خانه به خانه عطسه می زند عذر و

می ریزد در نگاه ها عطسه عطسه خبر

برف که از بیست بار بگذرد بارشش در هفته

نه خواب ِ یاقوت نه مروارید

ریز ریز می ریزد در نگاه ها می بینی

رویای یک انقلاب ِ بی انفجار را هم حتی نمی بینم

شبیه توام  

اینجا هم من ریز

ریز روز می کنم و

شب ریز می کنم و

کار دیگری جز زندگی کردن نمانده

ریز ریز می ریزد

در نگا نگاهم.

 

مهدی رودسری

2014-03-03

 

 

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s