می ریزی تو نگاهم
ریز ریز وسفید می ریزی تو
مروارید های فراموشی
یاقوت های رفته
می ریزی ریز ریز تو
یادم می آید در تهران یک کامیون
چند مرد بیل بیل
روی خیابان می ریختند خاک و نمک
یادم می آید با بلند کردن یک دست
به یک دست ِآنان سلام می کردیم
دست های ما چه فقیر بود
حالا فقرا چند برابر شده اند
این خیابان تا بی انتها
پُر از خبرهای ناخوش است
این جاده هم اپیدمی انفلونزا می رود
خانه به خانه عطسه می زند عذر و
می ریزد در نگاه ها عطسه عطسه خبر
برف که از بیست بار بگذرد بارشش در هفته
نه خواب ِ یاقوت نه مروارید
ریز ریز می ریزد در نگاه ها می بینی
رویای یک انقلاب ِ بی انفجار را هم حتی نمی بینم
شبیه توام
اینجا هم من ریز
ریز روز می کنم و
شب ریز می کنم و
کار دیگری جز زندگی کردن نمانده
ریز ریز می ریزد
در نگا نگاهم.
مهدی رودسری
2014-03-03