» در بیست و پنج اسفند یا شانزده مارچ در سنگر
به دوشنبه بازار معروف کمی مانده به رشت «
تولد
در یک روز برفی متولد شدم
بوران باد را می خورد
طوفان بوران را می بلعید
می لرزید سقف ِ خانه شاید
که مادرم می ترسید شاید
هم می لرزید حالا هم
هم جیغ می کشید
که خسته شدیم
با سر به دنیا آمدم
دوست ِمن با پا دنیا آمد
و بر گشت و بار دوم یادم
در حال ِ فکر کردن بودم شاید
گریه نکردم بی دلیل فکر کردند مرده ام
به پشتم زدند کبود دردم گریستم
پنجاه و در پرانتز ( هنوز )
فکر می کنم کیستم می زنند
فکر می کنم نیستم می زنند
فکر می کنم هستم می زنند
مادرم هر شب در خوابم می لرزد
اما نمی ترسد هیچ دیگر جیغ نمی کشد
هشتاد و در پرانتز ( پروانه )
خانه هنوز طوفان و بوران و باد
هر روز
تولد ِ یک آدم برفی.
دو باره از بازار ِدوشنبه در تمام ِ عمر
انگار بی وطنم سنگر
گذر کردم .
مهدی رودسری
2014-03-13