ساختار شکنی قدرت

ساختار شکنی قدرت در ادبیات معاصر1

 

 

ترجیح می دهم شعرشیپور باشد نه لالایی(احمد شاملو)

 

از آغاز دهۀ شصت هجری وهم زمان با آغاز شصت سالگی احمد شاملو اشعاری ازاو درپاره ایی از محافل دوستدار ادبیات شنیده شد که حکایت از شیوۀ تحلیل او از شرایط نوین داشت.

پس از پایان جنگ ِ هشت ساله وشروع فعالیت مجدد نشریاتی با گرایش غیر دولت ِ مستقرقطعاتی ازآن که دیگرمجموعه ایی با شناسنامه ایی مشخص بود در آن مجلات وماهنامه ها وگاهنامه ها به چاپ رسید.

مدایح بی صله سرانجام در سال یکهزاروسیصدو هفتاد ویک در کشور سوئد وبا همت ِانتشارات آرش منتشر شد.

مدایح بی صله در واقع بواسطۀ مستقیم ترین شیوۀ  بیان برای وصف دورانی ناهنجار تا سالهابعد در زادگاه خود حق انتشار نیافت.

( من همدست ِتوده ام- تا آن دم که توطئه می کند گسستن ِ زنجیر را- تا آن دم که زیر لب می خندد- دل اش غنج می زند- وبه ریش ِ جادوگر آب ِ دهان پرتاب می کند.)

استفاده از واژگان ِ مهجور برای بیان ِ دقیق ِ شرایط نه چندان جورانگار نردبان به هم  پیوسته ایی است تا این مجموعه شاهکاری بی بدیل شود از وصف کامل سالهایی که نباید چنین برای زندگان هدر رود

( رذل- لئیم – بزدل- پشیز ِ قدرت وپیروزی – خنازیریان- سلاطونیان- کیسه ی فتق- بیات ِ وهن ومغز ِ خر ….)

ودر نهایت ( آن نابسوده را- که بر زبان ِ ماست- کجا آموخته ایم؟)

و مدرنیسم سادۀ پیچیده مضمون یا همان که عرفا به آن می گویند ایمان در مقابلش( تاریک تَرَک یافتم از آفتاب-

تابان تَرَک یافتم از آفتاب)

جز چند شعر تقریبآ طولانی در مدایح بی صله که حوصلۀ فراوانی تری می طلبد برای تبادلات ِ تب وتابش ، شعرهای چند خطی اش با سادگی کلماتش به معجزه می ماند ( تو باعث شده ایی که آدمی از آدمی بهراسد –

تراشنده ی آن گنده بتی تو- که مرا به وهن در برابرش به زانو می افکنند)( دست زی دست نمی رسد- که سد سفاهتی سیمانی در میان است- کابوس ات آشفته تر باد –باشد که چو از خواب برآیی – تعبیرش را تدبیری کنی)

( همیشه همان…… – اندوه – همان: – همیشه همان- شگرد – همان………)

در این فوران ِ اندیشۀ نو ، مخلوط شده با تکنیک مدرن ِ بیان ، همه فهم وساده ومستقیم وگستاخ ، ناگاه ( سلاخی-

می گریست- به قناری کوچکی – دل باخته بود.) وبا چنین هایکویی اشک به چشم می نشاند.

من شاعران زیادی را می شناسم که دلشان لک زده برای سرودن همچو قطعه ایی کوتاه وعمیق و بسیار ساده وهمه فهم و ماندگار که می شود براحتی حفظ اش کرد وهر زمان که می خواهی از زبان جاری.

در مدایح بی صله که پس از شصت سالگی شاعر اتفاق می افتد کلمات کم وزن اگر کم نیست ، اندک است وکلمات سنگین وزن اما براحتی قابل لمس و مربوط به همین اطراف خودمان جایگزین می شود

( لجهّ قطران وقیر – بی کرانه نیست – سنگین  گذر است) ( این ژیغ ژیغ سینه در- دیگر) ( کریه اکنون صفتی ابتر است- چرا که به تنهایی گویای خون تشنه گی نیست- تاریخ ادیب نیست- لغت نامه ها را اما – اصلاح می کند)

( در تجربه ی گریان همیشه)

در مدایح بی صله حتی در موسیقی شعرنیزاتفاقی می افتد نادر که گاه غلبه با اصوات است( گل ام وای –گل ام وای گل ام- گل ام وای گل ام وای گل ام.)

موسیقی رقص کلمات است در شعروشاملو استاد ِ این  شیوۀ بیانِ.

بار اجتماعی این مجموعه گاه چنان نومید است ودر بن بست که اگر به گریه نیز مبطلا کند خواننده را بر آن حرجی نیست( جانی پر از زخم  ِ به چرک در نشسته – چنین ام ) ( نور- شب کور…نور- شبکور…نور- شبکور…)( سال ِ بی باران- جل پاره ایی ست نان- به رنگ بی حرمت ِ دل زدگی- به طعم دشنامی دشخوار وبه بوی تقلب)

 ودراین میان طنطنۀ زبان شکستۀ مردم کوچه در لابلای استواری کلمات ِ کامل در ترانه ایی برای شاعری که خود زبان  ِ کوچه را خوشتر می داشت *

(مرگ را پروای آن نیست- که به انگیزه ایی اندیشد.) (اینو یکی می گف- که سر ِپیچ ِ خیابون وایساده بود.) 

( زندگی را فرصتی آن قدر نیست) ( اینو یکی می گف که سر ِ سه راهی وایساده بود.)

و در نهایت منتظربیت های بعد اگر می مانی گریزی نیست 

( عشق را مجالی نیست) ( والاهِه این ام یکی دیگه گف :- سرو لرزونی که- راست- وسط ِ چارراه ِهرور باد)

بازگشت به مدایح بی صله همیشه یک تصادف است با یک ثانیۀ مشخص از تاریخ ، که تکرار ِ تاریخ

تقدیر ِدیرینۀ سرزمین ماست، سند است در کمال وضوح وروشنی .

شما نمی توانید درهر حالی جز آن چه طلب می کند چنین  شعرهای مدرنی را بخوانید. دروقت ِشادی مدایح بی صله نمی خندد . من خشم این چند روزه تا مرگ را که چنین احمقانه به باد می رود یا بر باد می دهند با استبداد ِ مغزهای متحجرشان در سرزمین های حاشیۀ جهان – در مجموعه اشعارمدایح بی صله یافتم.

( آیدا با حیرت گفت : درخت ِلیمو ترش را ببین که این وقت ِ سال غرق ِشکوفه شده! مگر پاییز نیست.)

( شیهه وسم ضربه- دور دست ِ تاریخ-  درفاصلۀ یک سنگ انداز.)

( شب ِغوک- خِش خش ِ بی خا وشین  ِبرگ از نسیمِ – در زمینه و- وّر ِ بی واو و رای غوکی بی جفت –

از برکه ی همسایه- چه شبی  چه شبی ! – شرم ساری را به آفتاب ِ پرده در واگذار – که هنوز از ظلمات ِخجلت پوش- نفسی باقی ست، حالی سکوت را بنگر. آه – چه زلالی! چه فرصتی ! چه شبی )

 

*عمران صلاحی

اشعار ِ در پرانتز بر گرفته از مجموعه آثار احمد شاملو دفتر یکم : شعرها- ازصص884 تا934

مهدی رودسری

جولای2009

بیان دیدگاه