دم به دم خوابیم
روز به روز آب می رویم
سالی به سالی
سیلی به مهتابی
و عمرکه می رود بیتوته کند در انتهای تنهایی
گزارش ِ گـُزیده می شویم تا فراموشی
تشریف بیاورد و بچپاندمان در مشتی
بمالاندمان گاهی میان ِ سرگذشتی
بنشاندمان دمی کنار ِ بیداری
پنداری ، پنهانی
بر اهتزاز ِ بلندترین انگشتی.
مهدی رودسری
2012-05-07