هانا کسرایی
نه!
نشت نباید بکنم
چکه نه ! از رگهام
در کفنی که اگر،
لو می روم و با من
جنازه ی خاطراتی که
می مانم روی دست های کوچک ام
در جزاجز تجزیه
خطر وقتی می کنم
دنبال توپ ِ ماهوتی
زیر سقف ِ سبک ِ برزنتی
سوت سوی آسمان
با دست هام چطور بگیرم
بی پام توی هوا
کام یا شام
فرق چه می کنم در این دام
در فستیوال ِ فسفر و خاکستر
که می ریزم تکه روی زمین تکه
پی چشم ام در شب
دهان، دم ِ صبح
گوش، غروب ِ دعا
خون ام حتی
دلمه بر بی دیوار این چادر
در سفری که پرت می شوم
از پنجره زمان ناگهان
توی ماشینی که حرکت نمی کنم دیگر
سوی جنوبی ترین جنایت شمال
پارک در پیری دست هایی که
جوان می شوم حالا
در خاطره ی آغوشی زنده
که تن تردم را تنگ
در بر می گیرد
می ذوبد
گرید
آبد
پدر.