هاشور بر حاشیه ها( سیزده)

منتشرشده: جون 8, 2012 در Uncategorized

 

کسی برای روزهای رفته دستی تکاند

قاشق های بزرگی که گاه از گرسنگی می گریختند

کودکی ما بود

دهان های کوچک و لب های تـَرَک

بازی ما بود

چون سایه می بلعیدیم

چون سایه عظیم می شدیم

استکان های گردن طلایی شاهدند

سینما و آتش بازی و دعوای مجانی برای تصاحب ِ یک صندلی خالی

کسی کودکانه دستی  تکاند

یادآوری می کنم

همیشه پیش از فراموشی می دویدیم

به دنبال ِ فراموشی می دویدیم

چوب کبریت ها در واقع  قطره قطره می سوزند

 خاکستری از سیگار ی سایه می شود

کسی که برای روزهای رفته دستی تکاند

سیاه می شود از احساس ِ  هوای خفه

به خانه رسیده است

اسکلت های نقره ایی در پشت ِ پنچره ها شب را مطالعه می کنند

چیز دیگری باید گفت که نا گفته مانده بود

یاد آوری می کند:

که نگفته مانده است.

 

مهدی رودسری

2012-06-08

 

بیان دیدگاه