هنر ، باز است
خرگوش ِ چالاک ، ترسو ، همیشه به شعر تبدیل می شود
و دشت با درخت ها و جویبار
چشم ِ نیم خفتۀ نقاشی ست
از دیگر هنرها ، مرگ نیز به یاد می آید
پاره پاره لاشۀ خرگوشی
وقتی باز به کودکانش می خوراند
و قطره قطره از هر درخت
خون روان می شود تا جویبار
هم چنان رونده بخواند
پس از عبور ِ آهسته ازتهی ی جمجمه ی مجهولی
گامی از گاهی بپروراند
مدهوشی در شبی بشنود
چشم باز کند
شرابی بنوشد
بزم از نو آغاز کند.
مهدی رودسری
2012-06-24