ناگهان بوران میان ِ اتوبان
چشم بلعید و راه گم کردیم
پیش ازآخرین آماده باش فقط چند جرعه ابر نوشیده بود آسمان
در استقبال ِ آخرین ِ قهوه سیگارها روشن کردیم
به یاد آوردیم آخرین شعرها تساوی ی سطرها را انکار کردند
آخرین اعدام ها در میدان ها قبل از تبعید بود
آخرین نامه را وقتی نوشتیم که نام دیگر ِ ما نام اکنون ِ ما نبود
وطن ِ ما دیگر وطن ِ ما نبود
مادر هم گریخته بود
آخرین لبخندش را تاریکای کیفی بر چیده بود
که انکار ِ قلب ِ خروشان در سینه بود
به یاد آوردیم اجبار به توقف را
آخرین قطرات ِ گریز را
وقتی می سوختیم و ماشین سوت می کشید
به یاد آوردیم موسیقی ی ما همچنان متفاوت از موسیقی آسمانی است
که مست کرده است
و در سکون ِ چشم ها رسوب کرده است
در آخرین ایستگاه
به یاد آوردیم
چنان که باید به یادها بمانیم
چنان که باید ننوشیده ایم.
مهدی رودسری
2012-08-06