فریاد ، همه جا
سکوت ، هیچ کجا
بر پنچ انگشت ِ حامل
میان ِ پنچ انگشت ِ حامل
نفس هیچ تنفس نمی کند
از راه ، دویدن پا نمی کشد
نمی بیند از ندویدن را چشم
از نشوریدن نمی ایستد
از موج پس از موج می جهد
می موجد ، می پیماید
هیچ ماسه ازساحل
چتر ، نخل ، نقطه نمی شناسد
تا شور بنشاند
شعور معنا کند
آتش بسوزاند
سکوت بشکوفاند
که این همان پنچ انگشت ِ حامل است
مشتاق ِاین همه جا فریاد نیست
حامل ِ اینهمه بی جا قایق و پارو نیست
تکرار ِهیس از نفس گاهیست
بی گاه گاه گامی ست
بی نفس هیچ کجا نیست .
مهدی رودسری
2012-07-03