بایگانیِ ژوئیه, 2012

هاشور بر حاشیه ها(بیست ودو)

منتشرشده: ژوئیه 25, 2012 در Uncategorized

می گریزند

 و تقسیم می شوند

 تقاتق ِ کفش ها  ، موسیقی ی پرندگان

مهاجرت فقط سکوت نیست

 تسلیم  هم  نباشد بهتر است

کراوات های غمگین ، چموش ، تشنه

دامن های کوتاه ، تعقیب ،  پاشنه های سی سانتی

پشت ِ شیشه های خنک ، نوشابه های حسرت

 عینک های آفتابی در تنهایی قدم  می زنند

نگاه های مات ، چند آشنا ، یک ناشناس

تابستان را نوازش کن ، بگذار آرام  نگذرد

قفس ها را آسان خالی کن

  چند جیغ ِ دیگر آواز بخوانیم

خیال کن این  خیابان  بی انتها نیست

هم چون  آه  ، در غلافی  خاکستری  پیچیده است

و پنجره های عرق کرده از نسایش ِ  باد

راه ِ عبور ِ  چشم ها را فراموش  نمی کنند

اتوبوس های بی مسافر 

حفره های  نارنجی در فواصل ِ  تبلیغ و تماس ،  موعظه و سکس

ایست گاه ها را فراموش  نمی کنند

با پاهای  بازنده  نیز مسابقه  می دهند

تا میدان ِ آب همیشه یک فواره  راه  مانده است 

و آتش ِ  بازی  باز تا  آتشبازی ی  جشن

حرف از سیگار می زند

فینال را می گویم

آسمانی  یک دست  بنفش می دانی 

روشن می شود می بینیم

و شب از گریز می ایستد

 بر پا می مانیم

دیگر از چه بگویم .

 

مهدی رودسری

2012-07-25

 

هاشور بر حاشیه ها( بیست ویک )

منتشرشده: ژوئیه 12, 2012 در Uncategorized

 

وقت ِ شما را نمی گیرم

فقط چند قطره  می بارم

تا خورشید ِ زیر ِ ابرها نیامده

آیینۀ خیابان کوتاه تر کنم.

در مقابل ِ یک گورستان ِ قدیمی

پچپچۀ علف ها میان ِ قبرهاست

ستون های منزوی ی معبدی ویران مراقب اند

   ادامۀ بوستان  ، داستان ِ نگاه هاست.

آهسته از کاپوت ِ اتومبیلی مدل ِ سال های جنگ

جرنگ جرنگ ِ جنگ و دودی کمرنگ بیرون می ریزد

سیگار می کشیم .

خوانندۀ مسلولی  به یادم  می آید

 با خش ِ گلو و خشم ِ گیتارش همیشه می خواند

روزها سوراخ   سوراخ    سوراخ

سال هاست که سوراخم تا بمیرم

و نمُرد

تکرار ِ ترانه های خاکستری را هنوز  می خواند

دیگری که  کنار ِ منست ، مست است.

هیچ کجا چراغ های  بدون ِ چهارراه چنین سبز و قرمز نیست

 برای عبور بیا اجازه نگیریم

به شیطنت های کودکانه برگردیم

هیچ خیابانی چنین جذاب چهارراه هاش را گاز نمی گیرد

برای برگشتن از مسیر ِ ریل های متروکه

قطارهای باری منتظرند

  دستهای تو را چرا باید رها کنم

به کابین های خالی چشم  بدوزیم

 از برابرمان که  گذشتند

بدویم  تا سنگها جرقه جرقه بسوزند

 بپریم  تا سقف ِ آسمان کوتاه  شود

به شیطنت های کودکانه بر گردیم

چند قطره حرف  بزنیم

این دست ها چرا خونی است

زخم پاهای تو انگار قدیمی است

و خسته که نشستیم کمی  بخوابیم

مقصد همیشه در ایست گاه سوت می کشد.

 

مهدی رودسری

2012-07-12