می گریزند
و تقسیم می شوند
تقاتق ِ کفش ها ، موسیقی ی پرندگان
مهاجرت فقط سکوت نیست
تسلیم هم نباشد بهتر است
کراوات های غمگین ، چموش ، تشنه
دامن های کوتاه ، تعقیب ، پاشنه های سی سانتی
پشت ِ شیشه های خنک ، نوشابه های حسرت
عینک های آفتابی در تنهایی قدم می زنند
نگاه های مات ، چند آشنا ، یک ناشناس
تابستان را نوازش کن ، بگذار آرام نگذرد
قفس ها را آسان خالی کن
چند جیغ ِ دیگر آواز بخوانیم
خیال کن این خیابان بی انتها نیست
هم چون آه ، در غلافی خاکستری پیچیده است
و پنجره های عرق کرده از نسایش ِ باد
راه ِ عبور ِ چشم ها را فراموش نمی کنند
اتوبوس های بی مسافر
حفره های نارنجی در فواصل ِ تبلیغ و تماس ، موعظه و سکس
ایست گاه ها را فراموش نمی کنند
با پاهای بازنده نیز مسابقه می دهند
تا میدان ِ آب همیشه یک فواره راه مانده است
و آتش ِ بازی باز تا آتشبازی ی جشن
حرف از سیگار می زند
فینال را می گویم
آسمانی یک دست بنفش می دانی
روشن می شود می بینیم
و شب از گریز می ایستد
بر پا می مانیم
دیگر از چه بگویم .
مهدی رودسری
2012-07-25