کفشت بر پیاده رو می دود
این صدای آشنای پاشنه ها
باز سالسا راه می کند
به وقت ِ دیده شدن یک کالسکه در ازدحام بخار می شود
کودکی که می ماند انگشت ِ سکوت نمی مکد
در مسیر او به کافۀ اشاره می رویم
صیادان ِ ماهی خوار میزها را تصرف کرده اند
خاکسترم را می ریزم در فنجانی به عمد فراموش شده
تو می نشینی روی صندلی برگ های پاییز
خواب ِ کودک ابری بزرگ بر چهرۀ مهتابی
اشک ِ تابلویی را می بینیم بر دیوار
به یادمان می آورد غروب ِ دور ِبودلر را
همین جا زبانش را نوشت
حرف های تاریخ گذشته را مُرد
و از کُمای حال پرسید : توتفاًل منی آیا ؟
رویای شاعر دیوار ندارد
به کلید فکر نمی کند
سفارش می دهد قهوۀ ترک با دوناتِ سوخاری لطفاً
بستگی دارد بحث ِ قفل ها ، رویاها و کلیدها
تا بی نهایت سوی کودکی برگردد
یا حرف های ماهی خوران را بجود چون آدامس در خواب
سنگپارۀ اشک می چکد از نقاشی بودلر
گفت و گوی ما در بارۀ شعر
باز آفرینی دیدار و
فراموشی دیوارهاست
بنوشیم و بگذریم .
مهدی رودسری
2013-12-09