بایگانیِ سپتامبر 16, 2011

باز آی و دل ِتنگ ِ مرا

منتشرشده: سپتامبر 16, 2011 در Uncategorized

 

 

باز آی و دل ِتنگ ِ مرا…..

                           حافظ

 

 

دگر راهم  نمی برد ای دوست

به آن دیاری که از خوابم گریخته است

و حتی با مستی شرابی که شب ِ تولدت

  یادت هست؟ یا تولدم

کادو آورده بودی در لفاف ِ کاغذی شعرهایی از شاعری کهن

و شتابان شکستیم تا شقایق ِ درونش را شکوفان  

یادت هست ؟

   و تمام بطری را جرعه جرعه  

  پنهان  !  هان /  کجایی؟ 

کجایی  نوشیدیم

 در شبی که از گور گریخته بودی

یادت هست ؟

  تماس گرفته بودی از باجۀ  متروکی

  تا باهم دیداری  طولانی تر داشته باشیم

یادت هست؟ 

 به کافه ایی برویم

  یک وجب دورتر از بیمارستانی

 که نام دیگرش در حرف های  تو تیمارستانی

یادت هست؟

 نام  آشنا بود ای دوست

و نرسیدم چرا

نپرس چرا

چرا اتوبوس ها / شبها /  چرا

در خوابها /  چرا

 راه گم می کنند ای دوست

و تا گورها

 گور تو ای دوست

توقف نمی کنند.

 

مهدی رودسری

2011-09-16

 

چندان که گفتم………

منتشرشده: سپتامبر 16, 2011 در Uncategorized

 

چندان که گفتم………

                 حافظ

 

 

و آنچه نگفتم

نمی برم به گورحالا

با خود

  برای پاییزت برگ زرد می کنم

و باد شمالی را که سخت سرد است می دمم به کف ِدست

تا نوشته هام پر بریزند

دوباره

جوجه هام شوند

به منقارتشنه شان آب بچکانم

به معدۀ گرسنه شان خرده نانی روانه کنم

و تنهایی / می دانی

تبادل دو تپانچه است در مسیر ِمستقیم  ِسکوت

که راز گلوله را پس از شلیک  / شلیک ها می فهمند

تمام دیشب را شراب از درد ِ شب رها م کرد و

خواب  به رویاهای کودکیم برد

که تا پای بیداری حرفها برای گفتن دارد

و آنچه نگفتنی / می دانی

کلماتی برای نوشتن دارد

و نوشتم  آنچه از کودکی به یاد دارم

و ننوشتم آنچه به نوشتن نمی نشیند به تنهایی

چرا ؟  می دانی

 تشنه نبودم ؟  یعنی / معنی

 لانه  خالی از پرنده های واقعه ایی چنان واقعی بود خالی

  که آوازهجرشان

همسوی سازشان

هم  سرود خوانان

هم سرایندگانشان

بودند

به تنهایی .

 

مهدی رودسری

2011-09-16