باز آی و دل ِتنگ ِ مرا…..
حافظ
دگر راهم نمی برد ای دوست
به آن دیاری که از خوابم گریخته است
و حتی با مستی شرابی که شب ِ تولدت
یادت هست؟ یا تولدم
کادو آورده بودی در لفاف ِ کاغذی شعرهایی از شاعری کهن
و شتابان شکستیم تا شقایق ِ درونش را شکوفان
یادت هست ؟
و تمام بطری را جرعه جرعه
پنهان ! هان / کجایی؟
کجایی نوشیدیم
در شبی که از گور گریخته بودی
یادت هست ؟
تماس گرفته بودی از باجۀ متروکی
تا باهم دیداری طولانی تر داشته باشیم
یادت هست؟
به کافه ایی برویم
یک وجب دورتر از بیمارستانی
که نام دیگرش در حرف های تو تیمارستانی
یادت هست؟
نام آشنا بود ای دوست
و نرسیدم چرا
نپرس چرا
چرا اتوبوس ها / شبها / چرا
در خوابها / چرا
راه گم می کنند ای دوست
و تا گورها
گور تو ای دوست
توقف نمی کنند.
مهدی رودسری
2011-09-16