بایگانیِ دسامبر, 2011

بدون شرح( بیست وسه – بیست وچهار)

منتشرشده: دسامبر 15, 2011 در Uncategorized

بدون شرح ( بیست و سه )

 

از صبح و صبحانه آنه تهیست

آن ِ  به نان ِ تنهایی می مالم

تنهایی ترانه ایی ست که از روز فاصله دارد هنوز

تو به وطن مسافرت کرده ایی وطن اینجاست 

هفته ایی نیست که  بی شراب نسوزد  شب

روی  شهوت اش نرقصد تو

روبروی  حرف هایی  که عشق شبیه چشم های تو در سکوت  نبود بود  

  شک نبود همیشه   شرم  نبود بود

بخت ِ باز آمده  از راهی دیگر نگریخته بود بود

 ماه  ِ آرامش را بلعیده بود نبود

   معنای نو بود  راهی  نو نبود بود

 به کـَرّد گوش   از آشوب  ِ رادیو بود

به کورد تی – وی  از ایستگاه ها بود

 براند سوی سقف ِ تهی  ساکن ِ این نگاه و آن آه  

  بخار  ِچای داغ  هم بود

تا برود بخار را  خوار کند  

 بپیماید فندک  

 بسوزاند سیگار

یاد را بتلفوناند

 آنگاه

بر کفش ِ روز نو

ببنداند بند را در دود

بچرخاند کلید را

در  وداع

خدا حافظت کند

نبود

فقط خودت بود .

 

 

 

مهدی رودسری

2011-12-15

 

بدون شرح ( بیست وچهار )

 

چه می خواهد بگوید  طولانی

سلطانی که دماغش به زندان ِ تبعیدیان و هستی از دست دادگان

معتاد است

چه می خواهد بگوید هنوز سلطان ِ یک سوز

که دست دیگرش هنوز بر حنجره می فشرد مست

چه می خواهد بگوید ورزای  ِ  زوربند

جز بکوبید  ویران کنید

 قهار جابراست  دایر تقدیر بایر قادراست

چه می کند این با خصال ِ  انسانی  ویرانی

با کسی که  هم  نگاه نیست

چه می کند این بر نشسته

 بیگانه با نگاهی که همینش نیست

چه می کند این  در تقدیر گاه ِ  ِ ایرانی

با همانی  که  سرشت  انگار نوشت روی  پیشانی سرگذشت ها ما  

   اگر  نمی دانی ورود نکن

چه می گوید  این  خطر در خاطره همیشه چون هنوز همواره  به همراه  ماها

چه می گوید طی نکنید  چه می کند این تلخوار 

که کسی  را کرکسی که  

 مجاب ِ حق نمی کند.

 

مهدی رودسری

2011-12-15

 

کارناوال ( یک )

منتشرشده: دسامبر 3, 2011 در Uncategorized

کارناوال ( یک )

 

  چترها بسته /  خیس /  می رقصیم

 اینجا /  قلب ِ تورنتو /  داون تاون ِ مدرن  /  می رقصیم

 چند چهار راه بسته /  نرم  و رها /  بدون ِ ماشین ها  /  می رقصیم 

 با یاران میان مردم  خیابان

  با باران /   بازی  /  می رقصیم

 شادی نمی ترسد از هتل ها / هزاران پنچره از اطراف

 نمی ترسد از چشم ِ پلیس /  با پلیس ها می رقصیم

 بستنی فروشها زیر ِ سایبان های رنگی

 رویای روزی آفتابی /  با بستنی ها می رقصیم

 کوچه ها  سینه صاف می کنند 

ریه تعمیر می کنیم

   با سیگاری ها  /  آبجو به دست ها  

 با لباس های آبی  در کافه های خاکستری /  می رقصیم

 یک روز از هر فصل

 آزاد  ازقفس ِ سال

 بدون ِ خاطره و اخبار /  بی خیال ِ رویا   

 بدون ِ اجبار /  در کافه ها و خیابان

 با جهان  /  می رقصیم.

 

مهدی رودسری

2011-12-02