بایگانیِ مِی 26, 2013

سرم آه درد نمی رود

منتشرشده: مِی 26, 2013 در Uncategorized

 

 

عاصی ی دو پای خسته را ایستگاه کلافه کرده

من شرقی ام در انتظار اتوبوسی سوی غرب

کلاف ِ مخم را رشته به رشته باز می کنم و نمی نشینم

فقط چند عابر که بگذرد باید برسد آن ابر

ببارد برچترم اگر فراموشی نگرفته بودم می آوردم 

تن تا به  تنهایی خیس نمی شد

 گربه ایی از نگاهم می گریزد

خیس نمی شود  اگر بگذارد بازی

برف پاک کن ها آرامند

ببارد اگر بی قرار می شوند  

چشم های راننده ها بی قرارند

پلک های بی قرار ِمن می کوبند بر هم

کاش چکش نبودند

اتوبوسی اگر برسد بر بوسه های خیس

در باز کند اگر خیس نمی مانم  

می تکانم مو دست پیش می برم

از خیسی جیب می کشم بیرون

بلیطی خیس از درز ِ تنگ ِ یک امید

عبور می دهم با آیه های خوش شانسی

که تو یادم دادی

وقتی چترم به یادگار افشاندی

و دستی تکان دادی

نگفتی نرو

و روی صندلی ی قلب من بنشین

غرب ِ سفر را نرو

راننده ایی که نگران  نی ست

 ترمز نمی کند

من خیس ِ حسرتم

کاش چترم آی

فراموشم نمی کردیم

انگار باریده ام خیسم .

 

 

مهدی رودسری

2013-05-26