بایگانیِ اکتبر 9, 2013

خاک ِغریب( هجده)

منتشرشده: اکتبر 9, 2013 در Uncategorized

 

برقص بامن /  با من برقص /  برقص

تا همۀ پرندگان ِ مهاجر را

فرود آورم از آسمان ِ پاییزی

به کنار ِ همین رودخانۀ قهوه ایی

که تا پایتخت ِ جنون می رود

تا همان خانه های خاطره در کوچه های خاکی

که نامشان صد دستگاه بود / چهار صد دستگاه بود

شهباز و شهناز و شکوفه بود

خواب های گِل آلوده در فلوت های ارزان قیمت ِ شرق ِ تهران

برقص بامن /  با من برقص /  برقص

تا همۀ ماهیان ِ دونده را

متوقف کنم در زمین ِ پاییزی

بیرون کشم از همین رودخانۀ قهوه ایی

که تا پایتخت ِ جنون می رود

تا همان عشق های یک روزگی بعد از متلک های یائسه

 به دخترهای آرمک پوش ِ مدرسه های اعتصامی و شاهدخت و ساوجی

تا بعدها با پسرهایی ازدواج کنند

که به مدرسه های روزبه و باباطاهر و ناصر خسرو می رفتند

و دنبالۀ گیسوانشان همیشه به دیدار ِ باد

عطر تازه به بازار آمدۀ کریستین دیور

و هوایی که صدایی به آغوش کشیده داشت

چون کاست ِ گوگوش و رامش

و نام ِلاک ناخن هاشان ارغوان و شقایق بود

ارزان چون تصویرهای چهار رنگ ِ فرهاد و داریوش

چسبیده در پشت ِ کلاسورهای تولیدی حاج علی و پسران

برقص بامن /  با من برقص /  برقص

تا همه آواز های صمیمی و مرده را

به یاد آورم در فصل ِ پاییزی

که رودخانه دوباره از عشق بازی با برگ های سرگردان

به شور آمده است

و تا پایتخت ِ جنون یک نفس می رود

تا جوانی ما که در کافه های لاله زار

عرق با ماست و موسیر می خورد و

یک لکه نمک برای تبرک از نوک ِانگشت ِاشارۀ او

و سپس به سینما کریستال می رفت تا کندوی بهروز را ببیند

و در فاصلۀ پایان تا شروع سانس ِدیگر

استفراغ می کرد در پاکت ِ آجیل

و کوکاکولا و چُس فیل مرهم ِ معده های ملتهب بود

تا شب در خیابان ِ شاهرضا گنجشگک اشی مشی را

شبیه چرک ِ شقاوت بخواند به فریادی بلند

و بخندد از هوار ِمادر قحبه یواش بخون مردم خوابند

برقص بامن /  با من برقص /  برقص

تا همه هیمۀ های خشک را

گرد آورم از جنگل ِ پاییزی

بریزم به اجاقی که دارد می میرد

در ساحل ِ همین رودخانۀ قهوه ایی

که تا پایتخت ِ جنون می رود

تا پوتین های کوه / کلاه های سربازی

کوله های برزنتی با بندهای پهن ِ استوار دودی

که طاقت ِ راه پیمایی از تجریش تا

آبشار سوتک و شیرپلا را داشت

و در غار ِ کلک چال بود که  بی طاقت می شد

دراستراحتگاهی که گاهی در آن چند چریک ِ از جان ِ گذشته

انقلاب را به سزارین تشبیه می کردند نه زاییدن

و در تراس ِ رو سوی شمال ِ تهرانش

میزی از نارون های نتراشیدۀ تبر خورده بود

که غروب ها را با شراب ِ سورنتو مخلوط می کرد

و نم نم طی می کرد چسبیده به یاد ِ شریعتی 

که با چه گوارا در ارتباط بود همیشه از دمشق

و در نی بولیوی می دمید همواره بی نفس و

 انکار نمی کنم

حتی  آن غار ِ بی همتا کتابخانه هم داشت

که با کتاب هایش نمی شد فال های فلزی گرفت

اما می شد بیست ویک بازی محبوب با آن ها کرد و

می کردیم و می بردیم و می باختیم و دنبالۀ مبحث ِ مارکس

در اقتصاد ِ سیاسی به مزدک و سلمان ِ سوسیالیست

 و نصف النهار ِسکسکه گاهی بخیه زده می شد

برقص بامن /  با من برقص /  برقص

تا پاهای لخت را بیرون بیاورم

از قلب ِ خنک ِ این لمس ِ پاییزی

که از کرانۀ همین رودخانۀ قهوه ایی

تا پایتخت ِ جنون می رود

تا جنده خانۀ معروف ِ شهر

که نام ِ بیشتر جنده هایش اشرف بود

و چون اشرف خواهر شاه بود

 وبا اشرف دهقانی دشمن بود

تمام مردهای متفکر را به خانه های بی تنفس

پُر از بوی منی و رقص ِ عربی و رنگ ِ بدرگلی

و دستمال های مچالۀ کاغذی میهمان می کرد

 تا پدیدۀ فاحشگی را شانس ِ منفی مدرنیته تبیین کنند

شهر نو را نیز از عوارض ِ هجوم ِ تمدن نو معرفی کنند

چون تلویزیون و یخچال و اتوبان ِ جدید التاسیس ِ تهران کرج

و بانوی اول ِ مملکت و جشن ِهنر در شیراز

و من نمی دانم چرا کاف های جوانان ِ رمانتیک ِ وطن

در شهر نو می مُرد

گرچه خرج ِ ژتون را پیشاپیش به آیینه  پرداخته بودند

به حق ِ صدای سوسن راست می گویم

لبان ِ جنده ها چنان از همیشه در سفربودن غمناک بود

که کاف ِ جوانان را بی جواب می گذاشت

از خونه مون سفر کنید که این جا جای ماتمه پرستوها پرستوها

برقص بامن /  با من برقص /  برقص

که بی تو میدان ِ شاه انقلاب می شود

میدان ِ ژاله شهدا و میدان ِ شهیاد آزادی

و شهرنو در آتش می سوزد

و پیکان ِ دولوکس این امید ِ مطمئن ِهر کارمند در آتش می سوزد

و کوه سنگی و افسریه که انتهای آغاز ِ شرق بود

دیگر گفت و گو نمی کنند با

آپادانا و اکباتان که پایان ِ آغاز ِغرب است و

شوش و جوادیه هم انگار با ولنجک و سعادت آباد قهرند و

کشتارگاه نیز کاردهای خود را در قم تیز می کند

و گیسوان ِ هر دختری که زیر مقنعه زندانیست می سوزد و

موهای ژل ناک ِ هر پسری که زندانی نیست می سوزد و

گیسوان ِ هر دختری که تسلیم نیست و فمینیست است و

پردۀ باکرگی را پیام آور ِ بردگی می داند می سوزد و

امعاء و احشاء پسرهای باکره با موهای بی ژل ناک نیز

می سوزند و

راستش بحث من با شما

گرداگرد ِ همین آتش ِ جاوید

که دودش تا ماه می رود

ادامۀ همین رود است

که تا خانه می رود

تا پس از (( گفتمان  سکوت ))*

به سینۀ خود قلب بکوبد.

 

مهدی رودسری

2013-10-09

 

 

*(( گفتمان  سکوت )) اصطلاحی تدبیر شده از بهروز شیدا

 

از گفت و گوی زهرا باقری شاد با بهروز شیدا ، پژوهشگر ادبی در بارۀ سکوتی که

سانسور به ادبیات ِ معاصر تحمیل می کند . رادیو زمانه :

گفتمان سکوت البته عبارتی متناقض نما است ، اما تناقضی در آن نیست

گفتمانی که مرزهای سکوت را تعیین می کند ؛ یعنی گفتمانی که مرزهای گفتمان های

دیگر را تعیین می کند .