بدون شرح ( ده )
راه از میان ِ همین روشنای قطبی در پیکر ِکاج ها و سروها ست
نفر آخر باید مطمئن باشد آتش خاموش است
تا برود / ساعتی مانده است تا معبد
گرچه از ساعت ها گریزان است معبد
رد ِ آخرین رفته را به یقین می گیرم
به دو راهی چشمان ِ تو می رسم
ترجیح می دهم راهی را بروم که گمشده ایی دارد
رد ِ گمشدگان را بگیرم
گم شوم تا معبد
این راه مطمئن است که می رسد
همه به آن سو می روند / می بینید؟
هنوز روی ستون هاش می درخشد روشنای قطبی / می بینی ؟
قلب ها بی تاب است / می شنوید؟
می رسیم / می بوسیم
سیگاری روشن می کنیم
قهوۀ داغ / مِه ِ مست
می نوشیم .
مهدی رودسری
2011-11-01
بدون شرح ( یازده)
همیشه همین آیینه های محدب در تابوت های شیشه ایی
قاب های پشیمانی / از درختانی / حکایت از جنگلی / جانی
شاید قانون ِ قبر ها را می دزدم از آخرین طبقۀ نگاهم
به هنگامی که سیگار بی دود می شود
و فیلتر صامت را پرتاب می کنم
می شنوم فریاد ی از کسی که آه
چرا / مرا / چنین بی دفاع
حالا که چتر بسته ام / آخ
می سوزانیم .
مهدی رودسری
2011-11-01
بدون شرح ( یازده )
روشنای شبی قطبی ست
برگ های بی حوصله فرو می ریزند
و خانه ها از وضوح پنچره ها چشم چرخانند
در انتهای هر پنچره نوری هست / گاهی نیست
اکتبر هنوز تابستانی قهوه ایی ست / نیست؟
ادامه می دهیم
هنوز حرفهاش درمغزم بخار می کند
بی وقفه در ادامۀ نگاش فنجان بخار می کند
در تمنای سوزاندن ِ سیگارش فندک بخار می کند
دعوتش کردم / نپذیرفت / ویران بود
در سکوت نیز گفت
به زیبایی زبان اعتماد نکن در حرف
در ایستگاهی / شاید / گاهی / باید
به هم ملحق شویم
و آنگاه راه / جدا
نپذیرفتم .
مهدی رودسری
2011-11-01