پنچره باز بود
دریا به اتاق ریخت
بیکار شدم
صدف و ستاره و عروس و ماهی فراوان
مشغول ِ بازی با خودم شدم اما
ما هر دو با خودمان بازی
تکرار ِ بازی همیشه با خودمان
برف هم که ببارد بر این بازی
آخه بی کار شدم
با دریا فرقی نداره
در یکی از شعرهای علی عبدارضایی خواندم
به کیرم اگه فرقی نداره
بذار انقلاب بشه
با دریا و برف فرقی نداره
بی کار شدن گاهی قهره
گاهی دریا بی گاه
انقلابه گاهی برف
لخت میان مردم لباس پوشیدن
سرما خوردگی رو به تعویق میندازه
مجبورم می دانم می پوشم
و تو توی شعرم می آی
با کیر و کون و خایه و کُس
که فرقی نداره با
دریا و برف و بی کار شدن و
انقلاب
صدف و ستاره و عروس
در ماهی بازار.
مهدی رودسری
2013-02-07