دریای خاطرات ساحل ندارد
با زبان ِ سایبان ها می گوید
سایه ها در سکوت می پوسند
رویاهات را بی خیال رها کن .
مهدی رودسری
2013-08-15
دریای خاطرات ساحل ندارد
با زبان ِ سایبان ها می گوید
سایه ها در سکوت می پوسند
رویاهات را بی خیال رها کن .
مهدی رودسری
2013-08-15
با نگاه ِ کسی که همیشه پشت ِ پردۀ آشنا
پردۀ ناآشنا نایاب است
کوچه را می بینم ازپنجرۀ خاموش ِ صبح
روزها شلوغ است
آوازی می شنوم از نت های نیم پرده
نت های اصلی ستمگرند
که گاهی مضرابی می کوبند به چشم ِ دل
مضراب ِ سنگین ِاحساس ها را
آیینه ها می دانند که سبک می شکنند
تا بازگشت ِ تو را قطره قطره به من بباورانند
تا باور کنم که باید بروم تا خیابانی
که بی وقفه آیینه می سازد از نت های هفت گانه
می فروشد به شهیدان ؛ به زخم های پنهان
به حنجره های شش دانگی که گلوهای غربت را
عبور می دهد از راهروی بیگانه
خیالی که تنها یک در می شناسد
و یک خال بر دیوار ِاطاقی بی خاطره
که قاب ِ یک آیینه
همیشه در آن خالی ست .
مهدی رودسری
2013-08-15