چشم های تبعیدی شبیه چراغ های بی ام دبلیو
نیست فریبا بی تاب می زنه
بر ده صد و هزار گره بر سال های دار
در جاده های شب داد می زنه
چشم های تبعیدی چون چراغ های مینی ماینر مدل ِ کوپره
که وقتی به چاله می افته می فهمه
عشق درب و داغان شده فی المثل بوده یا نبوده
چاره ایی نیست جز انگشت ِ شست
دراز کنه سوی شرق ایستاده
تراکی برسه بکشه کنار دو تنهایی بار کنه
تا تعمیر گاهی که نمی دانی کجا
یکی پوست و استخوان
دیگری آهن قراضه و چرم ها پاره در پاره
آهسته به سفری خسته تو* کنه
مه شکن ها در مه
گاهی آبی با طعم ِ آدامسی
گاهی سبز ِ مایل به چمن ِ جویده شده
گاهی سکوت ِ زُل زده بر خلوت ِ پنجاه ساله مردی
که از شلوغ ِ عشق های در اشک مانده
می گریزه بی پاسخ از شک های تصادفی در مسیر ِسواره
فکر می کنم مهم نیست که سوار ِدوچرخه هستیم
در جستجوی چی ها میراث خور ِ کی ها نیستیم
یا هی سر می چرخانیم مثل ِ یک موتور سوار
چشم می گردانیم چون چراغ گردان ِ پلیس بنز می بینیم
و رد ِ مکعب ها خاطره هاست خانه هاست رویاهاست
سریع چنگ به چشم می کشند و دور می شند
تویوتاهای پیر و شیشه شکسته از تصادف ِ زمستان های گذشته
توده های مردمند دل ریشند دور می شند
هونداهای هنوز هراسان از سوختگی های پارسال ها تابستان
بی تار وپودند قصه های پوک اند
و چند فولکس ِ قوز کرده بر سجادۀ قرن ها سلطۀ قورباغه ها
در باغ ها ببین چطور روغن داغ می کنند
مغزها درب و داغان ببین مخ ها می کنند
و او شرط می بندد که رانندۀ نیست
اگر تشنه باشد و به آبجو تبدیلم نکند
و من قبول نمی کنم که دور از شما
باید به مزدای بیدار اعتماد کنم
همیشه عاشق ِ چشم های تو بودم نیسان
تا سوی چشم های مرا تقویت کنی
تا یک قدم گذشته از گهواره قبر نخرم
که وقتی چنین زنده ام مرگم را بغل نکنی
فقط خیال ِ چراغ شدن مرا تا دیدار تو روشن می کند
هنوز همین دو چشمم
با چشم های تو بیوک
چهار چراغیم چشمک زنان
به تعمیر ِ تبعید
کی می رسی ؟
مهدی رودسری
2013-02-14
*tow=یدک کشیدن / بکسل کردن