تنهایی جلو چراغ قوه ام ایستاد و
گفت : من شغالم
من ببر بودم اما گربه شدم
سه تایی باهم غروب را کردیم
پشت ِ میز ِ یک تیم هورتونز
کافه ایی که میز های قرمز داره
وهمیشه موسیقی ی بیلی هالیدی پخش می کنه
هر جور که بخوای
حرف ها معمولی بود
در جنگل ِ دوری سیل آمده بود
از جنگل های دوری ببرهایی
می آرند می آورند می آیند
اینجا گربه می شوند
گربه ها اشتباه نمی کنند
که چرا گربه می شوند
گربه در سکوت کاپوچینوش را می لیسه
غروب زبان ِ زمان را می لیسه
به فکر شب باشیم باید پاشیم
شبانه فکر کردیم که شاملو داریم
سیگار خریدیم و برف می ریخت عرق عرق
خریدیم و
به پناه گاهی
که گاهی می آمدیم
آمدیم
که هنوز پناه گاه ِ ماست .
مهدی رودسری
2012-12-27