تار و دختر با دو گوش ِخرگوشی

منتشرشده: مارس 3, 2014 در Uncategorized

 

به مهمانی آقای صادقی و همسر دعوت شده بودیم نشسته بودیم شراب می خوردیم خانم بغل دستی آوازی قدیمی خواند ترانه ایی نوستالوژیک .

همه دست زدند من تحسین کردم موسیقی تحصیل کرده بود بودم دیدم در تابوتۀ سیاهی تاری سیم هاش برق می زد.

دختر صاحبخانه پنج و شش ساله با دو گوش ِ خرگوشی از بافتۀ موهاش از خانم پنجاه و شست ساله پرسید : شما بلدید تار بزنید؟

خانم جوان و مسن گفت: نه عزیزم گلم خوشگلم من اگه بلد بودم تار بزنم که تار ِ شوهر عمه تو می زدم که این قدر چشمش دنبال ِ تار ِ از ما بهترون سوسو نزنه قربون ِ خرگوشیات عمه.

و دختر از مردی چسبیده به عمه پرسید : بلدید تار بزنید؟ تا مرد تکه موزش را قورت بدهد برای حرف باری از او گذشت و از دیگری و دیگری و دیگری تا رسید به من پرسید : بلدی تار بزنی؟ گفتم آره .  هاج و واج  فکر کرد اتفاقی غیر مترقبه افتاده مثل ِ گم شدن عروسکی که لالالا می گفت.   

سر چرخاند به طرف ِخواننده ایی که کنارم بود ، ترانه نوستالوژیک.

از خاله پرسید: آره یعنی چی؟

خاله گفت : یعنی می تونه تار بزنه.

با لب های افسرده : تو که فقط بلدی تار بزنی چرا می تونه او تار بزنه .

وسط حرفشان دیوار کشیدم به شکل ِپرانتز ( ببخشید وسط حرفتون دیوار می کشم به شکل ِپرانتز) گفتم و آن ها که دونفر بودند هر یک به یک چشم من خیره شد.

به دو چشم در چشم راستم گفتم : زحمت نکشید هیچ وقت قدرت ِ تار در زدن نیست بی زحمت می شود.

به دو چشم در چشم چپم گفتم : صبر کن می آرم و کوکت می کنم سیم هاشو ببین چطوری برق می زنند چشمک.

در مهمانی هایی چون مهمانی آقای صادقی و همسر که من و همسرم گاهی مهمان آنهاییم ماهی من گاهی دریاچه ایی وسط فرش می بیند و شیرجه می رود موج ها از دریاچه به روی پارکت ِ ساحلی و گلیمی به شکل ِ ایران در وسط ِ پنجره پیش می ریزد و خیس می شوم.

تار در بغلم نفهمیدم از کجا به پرسش ِ بعدی دختر پاسخ دادم : بهترین تارنواز استپان ماکسیموفوویچ بود که استاد استادان بود می دونی قبل از اینکه استاد استادان بشه روزی با سازش از میدان پوشکینوویچ می گذشت که قورباغه ایی برازیلیایی سوار بر سنجاقکی سوماترایی که طول ِ دو بالش دو متر بود فرود آمد و راه استپان بست و به او گفت : من خیلی دوست دارم تار نواز بشم و پرسید: بگو چند ماهه می تونم تار نواز بشم؟

استپان ماکسیموفوویچ با شجاعت جواب داد: اگه پرده های لای انگشت های هر دو دستت  پودر بشه باد آن ها را ببره پنج ماه بعد از پنج سال بعد می تونی تار نواز بشی.

قورباغۀ برزیلیایی روی پاهای درازش بلندتر شد روبروی استپان ایستاد و گفت : من می رم تا لای انگشتای دستامو پودر کنم و مثل ِباد به شاهزاده ایی خوشگل تبدیل بشم و بیام خواستگاری دختر کوچکت اِما.

و از دختر پرسیدم : اسم تو اِماست.

گفت نه گفتم پس تار بزنم پرسید : چرا می خواد بره خواستگاری اِما چطور؟

متوجه پرسش شدم که با سئوال متفاوت است اما عشق را بهانه کردم پاسخ دادم : از وقتی اِما دختر کوچولوی استپان با مادرش به کوچه آمده بود و بستنی خریده بود و قورباغه اورا دیده بود عاشقش شده بود.

گفت : چرا ؟

گفتم : برای اینکه دوتا گوش خرگوشی قهوه ایی داشت روی موهاش.

دست کشید به خرگوشی های موهاش .

و تار زدم بند باز از علینقی وزیری در دستگاه ماهور.

روی طناب ِ زندگی بازی کرد روبروی من از فراز میز گذشت و از فراز آدم ها گذشت و تند وتیز از سالن بیرون رفت و در فینال ِ قطعه بودم که پس از رقصی جانانه در چمن زار روبروی خانه به پنجره زد و به بیرون دعوتم کرد تمام شد.

برای بند باز دست زدند.

کمی شراب برداشتم و بر خاستم برای کشیدن ِسیگار به سویش رفتم خواننده هم آمد.

بزمِ دیگری به پا کردیم.

زندگی پُر است از این بزم های سه گانه درهفت روز از طالع ما که درخت ها بهارند.

 

مهدی رودسری

2014-03-03 

 

 

 

 

 

مهدی رودسری

2014-03-03 

 

 

 

 

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s